سومین جشنواره ادبی کار و تلاش استان یزد با عنوان داستانک در سالن کانون آیت الله خاتمی هرات با حاشیه هایی همراه بود که خواندن آن ها خالی از لطف نیست.
کد خبر: ۳۷۵۲۵
تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۲۲:۳۹ 21 May 2015
به گزارش تابناک یزد به نقل از یزدرسا، سومین جشنواره ادبی کار و تلاش استان یزد با عنوان داستانک در سالن کانون آیت الله خاتمی هرات با حاشیه هایی همراه بود که خواندن آن ها خالی از لطف نیست.

  هنوز وارد سالن همایش نشده بودم که  صدای ساز و نقاره کل کانون آیت اله خاتمی هرات را به لرزه در آورده بود و من متعجب از اینکه یک جشنواره ادبی را به ساز و نقاره چه؟!

  بدون هضم این موضوع وارد سالن شدم سالنی که با صندلی های پر و خالی که نیمه خالی آن بیشتر نمایان بود روبه رو شدم.

  همایش با نیم ساعت تاخیر شروع شد مرد اول شهرستان(فرماندار خاتم) در ابتدا به پشت تریبون رفت و بعد از خیر مقدم به میهمانان به ذکر چند نکته در مورد توسعه شهرستان پرداخت و بعد از آن آقای مفیدی معاون فرهنگی اداره ارشاد استان یزد به روی سن رفت و اعلام کرد شهریوره ماه همایش کشوی شعر روستا در شهرستان خاتم برگزار خواهد شد.

  در همین حین یک سوال به ذهنم خطور کرد که هزینه این همایش از کجا تامین خواهد شد ؟ همایش به این بزرگی در یک شهر کوچک و کم در آمد؟! شاید شهر ما هم به قول فوتبالیست ها عابر بانک پیدا کرده و هزینه این همایش ها را متقبل کرده است؟! یک لحظه یادم آمد که شهرم نه امکانات در خورشأن یک شهر را دارد و نه کوچه هایش آسفالت خوبی دارد  و مسئولین امر هم می گویند برای ترمیم و ساماندهی کوچه ها می بایست خودتان هزینه کنید و مردم شهرم با جیب خالی ...

  بگذریم ... در همین حین یک ظرف بستنی به طرفمان آمد، برای اولین بار در طول جلسات و همایش ها آن هم در هرات با این صحنه روبه رو می شدم که با یک بستنی پذیرایی شوم دستمریزاد دلمون خنک شد!

  نگاهم را به ردیف جلو جلسه انداختم که یک لحظه فرماندار با هندزفری در گوشش! توجه ام را به خود جلب کرد، انگار او نیز مثل من از امواج مستقیم گوشی همراه ناراحت است و گوشش را می آزارد.

  به روبه رو نگاه کردم پیرمردی که بستنی اش در حال آب شدن بود و او به سختی آن را می خورد تا آب نشود و داستانک های که بالاخره خوانده شد و من هیچ معنایی از آن داستان ها را متوجه نمی شدم، یک لحظه گفتم خدایا من که روزی چندین از این داستانک ها برای برادرزاده ام می گویم پس می توانستم من هم یکی از این عزیزان باشم و بر روی سن داستانک بخوانم!

  آخر جلسه به پشت سر نگاه کردم صندلی های خالی نیم پر شده بودند سالن رنگ و بوی جمعیت به خود گرفته بود، با خود گفتم چقدر اینگونه جلسات برای آرامش روحم در روز خوب است، کاش بیشمار باشند....!



اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار